سلام عزیز دلم دیروز که جمعه بود از صبح مشغول بودیم شما هم همش میگفتی بریم خونه مامان شهین آخر به این نتیجه رسیدیم که شما تنهایی بری و ما بهتر به کارمون برسیم و شما رفتی و منم از فرصت استفاده کردم و وسایلت رو جمع کردم و عروسکهاتم شستم دیگه اسباب بازیهات رو تقریبا جمع کردیم و آشپز خونه و وسایل هال و پذیرایی هم جمع شدن خیلی همه جا شلوغن اعصابم یکم نمیکشه اصلا حوصله خونه رو ندارم دست و دلم هم به کاری نمیره خدایا زودتر تموم بشه آخه تو هم اصلا نمیخوای بیایی خونه تو هم احساس منو داری انگار ولی عزیزم زود زود زود تموم میشه راستی 5 شنبه هم رفتیم برای کاغذ دیواری و پارکت و کفپوش البته احتمالا پارکت میمونه برای یه وقت دیگه میدونی که چی میگم خلاصه که دل...