نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

این چند وقته

سلام مامانی جونم قربونت برم که داری روز بهروز بزرگتر و شیرین تر میشی اول از همه یه خبر داغ داغ زنعمو مریم نینی تو دلی داره شما هم به همه میگی اسمش پسره بهت گفتم زنعمو نی نی داره چند ثانیه ای تو هنگ بودی ولی بعدش اینجوری شدی الان دیگه به هرکی میرسی یواشکی ازش میپرسی تو دلش نی نی هست یا نه بعد میپری رو دلش !!!!!!!!!!!!! عزیز من یه عروسک داری خیلی کوچولوست ازت میپرسیدیم اسمش چیه میگفتی نی نی تا اینکه مامان مولود گفت بابا یه داریوشی ،ماریوشی چیزی بزار شما هم اسمش رو گذاشتی مایوش اسم داداشش هم دایوش  عاشق عمو پورنگ شدی و وقتی بچه هارو بغل میکنه چنان با عشق نگاش میکنی که نگو تا اینکه یه بار به زبون اومدی و گفتی دوست دارم بچه ...
19 مرداد 1391

دعا

سلام عزیز مامان ماه رمضون امسال هم خدا به ما عمری داد و دیدیم شکر عزیزم اومدم بگم عاشقتم همه کارهات شیرین و دوست داشتنیه سر سفره افطار سفره مارو با دعاهای قشنگت پر نور میکنی دعاهای نیاز خاتونم:خدایا شکر که به ما غذای خوشمزه دادی ،مامان دادی ،بابا دادی ،من و به مامان و بابا دادی،اسباب بازی های خوب دادی ،کتابهای خوب دادی و...... عزیزم از این به بعد دوربین رو آماده میذارم که از حالت خوشگلت هم موقع دعا عکس بندازم که دستای خوشگلت رو بالا میگیری و بعد دعا میکنی آمین....................................................... ...
2 مرداد 1391

این پست کاملا در همه

سلام به همه دوستان عزیزم میخوام اول از همه از دوستان گلم تشکر کنم که منو همیشه خوشحال میکنن و به یادم هستن و بعد هم از خونواده خودم مخصوصا خواهرم حسنا و شوهر عزیزم که یه شب زیبا برم ساختن . حالا سلام به تو دختر نازم مامانی برات از کجا بگم آها اول از حنا برات میگم یه چند وقتی بود زیر بغلت رو میخاروندیو میگفتی میسوزه هیچی هم نمیتونستم تشخیص بدم تا اینکه آقا جون گفت برات حنا بذارم مامان شهین هم برات یه حنا بی رنگ خرید من برات گذاشتم و کمی هم به موهات زدم موهات رو کمی خرمایی تر کرده فقط دقت کنی متوجه میشی الان هم بعضی اوقات میگی از اون گلها gel برام بزن منظورت حناست.  چندتا هم عکس از تولدو بقیه برات میذارم این هفته خونه مامان شهین ...
25 تير 1391

حیف چشمات نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام عروسک مامان دختر نازم اومدم چند تا از خاطرات شیرین زبونیاتو بنویسم برات یه روز ظهر موقع خواب من حسابی خوابم میومد و شما هم طبق معمول قبل از خواب کلی برنامه داری تا خوابت ببره و منم بی حوصله چشمامو بستم. یه دفعه با صدای شما بیدار شدم که میگفتی چشماتو نبند منم عصبی با چشم بسته پرسیدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شما هم با شیرین زبونی و ملاحت گفتی: حیف از چشمات نیست که ببندیش من نبینمش و من چشما مو باز کردم و تسلیمت شدم. هروقت که یه کاری میکنی که میدونی من حتما ناراحت میشم از دستت میایی جلوم می ایستی و با ادا میخندی منم بهت اخم کردم میگی حالا دیگه دوست بشیم خوبه ،منم میگم من قهر نیستم شما هم بلافاصله میگی حالا بخندیم به هم داشتم یه مطلبی ...
5 تير 1391

روزهای ما

سلام قشنگترینم خوبی مامان؟ همیشه خوب باشی دخترم اومدم تا از این چند وقت برات بگم در ضمن الان 6 شبه که شما تو اتاق و تخت خودت میخوابی فرشته های مهربون قراره تو تختت برات شب دهم هدیه بذارن و شما هم بیصبرانه منتظری    اینم جدول 10 شب که هر روز صبح با خود نیاز یه برچسب توش میچسبونیم الان خودت که میدونی باید چیکار کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پس بزن بریمممممممممممممم آخ راستی 1 خرداد تولد بهترین آدم روی زمینه تولد مهربونیاست جواد عزیز تولدت مبارک اینم کیک تولد رژیمی بابا این از بستنی خوردنت عسل حپل من اینجا هم با عمو جلال و زنعمو رفتی پارک و به قول خودت سوار پارک رازی هم نکردنت ورزشکار من این دو...
3 خرداد 1391

اندر احوالات نیاز ما

سلام خانومی من خوبی؟ مامانی جونم کلی بزرگ شدی واسه خودت خانمی شدی از کدوم کارت بگم نمیدونم؟ آهان بذار از مسواک زدنت بگم از وقتی که با خانم دکتر صحبت کردی هر شب مسواک میزنی و مهم تر اینکه میذاری من یا بابا برات بزنیم ولی خمیر دندون خودت باید بذاری البته به عشق ستاره های توش آخه توی خمیر دندونت ستاره کوچولو داره و شما باور داری که جایزه مسواک زدنته که خاله ستاره میاد روی مسواکت . یه روز با عمو داوود داشتیم راجع به گوشیها و مارکهاشون صحبت میکردیم عمو داوود گفت apple چند بار پشت سر هم این واژه رو بکار برد شما هم یه دفعه اومدی تو جمع ما و با اعتماد به نفس کامل گفتی apple که سیب میشه نه گوشی حالا اینو داشته باش تا مفصلتر بیام برات بگم باید ...
25 ارديبهشت 1391

هفته ای که گذشت

اول سلام به همه دوستای عزیزم نمیدونم چه مشکلی پیداکردم که فقط بعی وبها رو میتونم جوابشون رو بدم چون قسمت نظرات باز نمیشه من همیشه به یادتون هستم مشکل از کجاست نمیدونم !!!!!!!!!!!!!! و اما ندا جون تولدت مبارک عزیزم حالا نوبت عروسک منه که فکر کنم زود زود شوهر کنه آخه یه مدته همش مامان این و اون میشه از آقاجون گرفته تا عمو جلال و عموداوود ومن و بابا و..... خلاصه که مامان خیلی ها میشی و همینکه میبینی من دارم کتاب میخونم و حواسم به شما نیست میایی میپری روم یا میایی روی صورتم و بعضی وقتا هم میگی اونو بذار کنار و من ومتوجه خودت میکنی و شدیدا هم حافظه ی قوی ای داری نه که من بگم همه میگن یه حرفی یکی بزنه 2 ماه بعد هم ببینیش تحویلش میدی راس...
16 ارديبهشت 1391

آخر هفته شلوغ

سلام مامانی جونم خوبی دخترم این روزا سرمون حسابی شلوغ بود مامان مولود و عمو جلال و فاطمه با مامانش اینا اومدن 5 شنبه ساعت 5:30 خونه ما بودن منم همه کارامو کرده بودم آخه من خیلی کد بانو هستم تاحالا نشده بود برات بگم غذاهای خوشمزه درست کردم از قبیل قیمه نثار و قورمه سبزی به همراه کوفته تبریزی و بورانی و ژله و تزیینات خیلی قشنگ من یه مامان باسلیقه ام شما هم باید یه دختر با سلیقه بشی مامانی جونم و در آخر که حسابی خوش گذشت آخه جمعه خونه دایی محمد و شب هم خونه مامان شهین دعوت بودیم با مامانی مولود اینا تو هم که حسابی آتیش پارگی کردی مامانی دوست دارم راستی 5 شنبه صبح نوبت دندان پزشکی داشتی و این دومین دکتر بود که گفت باید بیهوش بشی و دندو...
27 فروردين 1391

جا مانده های 90

سلام عروسکم مامانی جونم شرمنده که دیر شد ولی خودت میدونی که چه روزای سختی رو گذروندیم در هر حال که خوب بود و پر از استرس آخه 14 اسفند مامان مولود ،بابا جون، عزیز،مادر ،و زنعمو بزرگ بابا رفتن مکه (خوش به سعادتشون) و بابا جواد هم 17 رفت ماموریت من موندم یه خونه آشفته . 18 اسفند هم من رفتم تهران آش پشت پای مامانی و بابا جون رو بپزیم . بقیه ماجرا تو ادامه با عکس برات توصیف میشه. ....................... این عکس یه دختر خانم بلاس که وروجکی شده واسه خودش اینجا شب چهارشنبه سوریه آخرین چهارشنبه سال اینم آبجی فاطمه (تنها دختر خاله شما) که داره از روی آتش میپره اینم یه دختر ناز و ملوس که هنوز یخش واسه شیطنت باز نشده اینم ...
15 فروردين 1391