نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

یه تازه وارد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام به همه دوستان گلم و عزیزانم که پیش ما اومدن برای تبریک تولد دختری انشاالله حالم که بهتر شد حتما دست پر میام و پیش همه عزیزانم (مامان فاطمه کوچولو،مامان ملینا جون ،مامان دینای گلم ومامان درسا جون و همه )هم میرم ولی واقعا فعلا شرایطم اصلا خوب نیست همه عزیزانم موفق باشید. تو ادامه با یه راز منتظرتونم و اینجا میخواستم معرفی رو درست و کامل کنم اینجانب هدا سادات متولد 63 دارای 3 فرزند بوده که یکی شون رو که نیاز خانومی باشن خودم دنیا آوردم و یکیشون هم که همسرم باشن مادر شوهرم دنیا آوردن و یکیشون هم ....................... دی دی دین اگه گفتین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بله درست حدس زدین یکیشون هم تو راهه و حسابی هم داره بنده رو از پا در میاره ...
25 آبان 1392

معرفی

سلام سلام به همه و همه سلام به دنیا سلام به خانوما،آقاها،پسرا و دخترا خلاصه که سلام به همه تون من و که میشناسین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب بذارید خودمو دوباره معرفی کنم اینجانب هدا سادات 2 فرزند دارم یه پسر و یه دختر البته باید بگم دخترمو خودم دنیا آوردم و پسرم رو با اجازه تون مادر شوهرم زحمتش رو کشیدن البته تا سن 25 سالگیش هم کل زحماتش گردن ایشون بود و همسرشون که پدر شوهر بنده باشن ولی بعد از اون کلا افتاد گردن بنده و دخترم هم خودم همه چیزش رو به عهده گرفتم . این روزا که داره نزدیک تولد 4 سالگی نیاز خانوم میشه من دلم بد جوری گرفته انگار همین دیروز بود که دنیا اومد واقعا راسته که مثل یه پلک زدن روزا میگذره و الان از همون روز یه خاطره شیرین و یه یادگا...
23 شهريور 1392

خدایا آیا قدر شب قدرت رو دونستم؟

سلام خدا خوبی خیلی وقت بود ندیده بودمت چقدر بزرگتر شدی انگار نه نه بهتره بگم چقدر بزرگ شدم انگار چون تو همیشه بزرگتر بودی تازه دیدمت انگار خدایا خیلی مردی یا نه خیلی زنی بازم نشد آهان خیلی خدایی یه وقتایی که نیاز یه کارایی میکنه که من از بی جنبگی داد میزنم سرش دعواش میکنم یا حتا گاهی اوقات یه نیشی هم بهش میزنم بعدش تو خلوت خجالت و عذاب وجدان خودم میگم خدایا خیلی صبوری که بهم در برابر کارهای بدم هیچی نمیگی و فقط نگام میکنی منم خیره خیره تو چشات نگاه میکنم و به کارم ادامه میدم و بعضی وقتا برای اینکه به خودم بیام دستت و میکشی به نرمی روی موهام که بعضی وقتها تازه فکر میکنم باده که داره موهام پریشون میکنه تا یادم بندازی دیگه خیلی سنگین شدم از بدی...
11 مرداد 1392

حجاب بر باد رفته!!!!!!

بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار زنی بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود. صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت. اما خا نم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی شود! بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما...
23 تير 1392

بزرگ

سلام عزیزم مامانی من ! دیگه کلی بزرگ داری میشی کلی حرفهای خوشگل برام میزنی یه عالمه سوال که هنوز جواب اولی رو نگرفتی سوال بعدیش میاد تو ذهنت (خدایا به من قدرت جواب گویی به همه اونا رو بده) خوش به حالت مامی جونم چه دنیای شیرینی داری دلت به یه کامیون خوشه دلت به 4 تا سیخ جیگر و پارکی که تاب داشته باشه حتما و یا چرخ و فلک شاید دلت به پیاده رفتن یه مسیر طولانی بدون خستگی خوشه دلت به نیاوردن سوئیچ ماشین خوشه دلت به یه بستنی که قبلش میگی مامان لطفا اگه پول داری برام بستنی بخر میگم اگه نداشته باشم چی میگی خوب بریم از بانک بگیر  خوش به حالت که فکر میکنی همه آدما هر وقت بخوان میتونن برن از بانک با یه کارت پول بگیرن  یه بار یه دختر بچه که ...
5 تير 1392

دخترک

دختر که باشی   نفس بابایی لوس ِ بابایی عزیز دردونه بابایی حتی اگر بهت نگه . دستت رو میذاره روی چشماشو میگه : این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی خلاصه دختر یک کلام ....  ـ نـــفــــس بـــابــــاســــت ...   تمام عروسک های دنیا؛ یتیم می ماندند؛   اگر خدا دخـــتـــر را نمی‌ آفرید ...! تورا دختر خانوم می‌نامند . مضمونی که جذابیتش نفس...
18 خرداد 1392

برای عزیزترینم نیاز خاتونم

  سلام عروسکماول اینو مینویسم چون عاشق این جمله ام :   خدایـــا !!!   به بزرگیـــــت قســـم ..... توعکس های دست جمعی .... جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار ..... آمیـــــن  امروز حرفهایم آنقدر شیرین است که فکر میکنم ... در دهان من تو لب وا کرده ای !     ‫ آنقدر برای دیدنت عجله کردم که هنوز،     " دلم " بند کفش هایش را نبسته بود !     با همان حال، تمام دشت را دویدم تا به تو برسم؛     که مبادا پیش از من "ناز نگاهت" خریدار پیدا کند &n...
18 خرداد 1392

اشک

اشک مادر پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم! پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟ پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی! پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود. یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟ خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند. به بدنش قدرتی داده‌ا...
18 خرداد 1392