حیف چشمات نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام عروسک مامان دختر نازم
اومدم چند تا از خاطرات شیرین زبونیاتو بنویسم برات
یه روز ظهر موقع خواب من حسابی خوابم میومد و شما هم طبق معمول قبل از خواب کلی برنامه داری تا خوابت ببره و منم بی حوصله چشمامو بستم. یه دفعه با صدای شما بیدار شدم که میگفتی چشماتو نبند منم عصبی با چشم بسته پرسیدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شما هم با شیرین زبونی و ملاحت گفتی: حیف از چشمات نیست که ببندیش من نبینمشو من چشما مو باز کردم و تسلیمت شدم.
هروقت که یه کاری میکنی که میدونی من حتما ناراحت میشم از دستت میایی جلوم می ایستی و با ادا میخندی منم بهت اخم کردم میگی حالا دیگه دوست بشیم خوبه ،منم میگم من قهر نیستم شما هم بلافاصله میگی حالا بخندیم به هم
داشتم یه مطلبی میخوندم چشمام اشکی شد اومدی گفتی باید برم دسشویی منم پاشدم جلوی در از اون خنده نازا تحویلم دادی من چیزی نگفتم شما پرسیدی چرا گریه کردی؟ منم که از قبلش بهت گفته بودم اتاقتو جمع کن و گوش نداده بودی سوء استفاده کردم و گفتم شاید از دست شما ،شما هم با لحن خوشگلی گفتی : آخه چشمای به اون قشنگی چرا باید خیس باشن
اومدی گفتی ملیض شدم من چیزی نمیگم یا میگم خدا نکنه که با اعتراض میگی بگو ملیض بشی من میمیرم منم میگم مریض نشو من میمیرم (از این به بعدش جدیده) بعدش با خنده میگی میشه بمیری ؟من هم گفتم اگه بمیرم شما مامان نداری میگی شوخی کردم نمیخواد بمیری
یه موقع اتفاقی میوفته دعوات میکنم میری میگی اصلا دوست ندارم یا یه چیزی رو پرت میکنی منم بهت توجه نمیکنم میری تو اتاق بعد چند ثانیه با روی گشاده میایی بوسم میکنی میگی من کارم بد بود دیگه اینکارو نمیکنم البته فقط در مواقعی که خودمون دوتا باشیم در غیر این صورت ککت هم نمیگزه
بله دختر نازم اینم از این خیلی دوست دارم عزیزم