نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

برگی از تاریخ تا الان

سلام مامانی دیگه این البته سعی میکنم آخرین پست قدیمی و جا موندهات باشه البته اگه خدا خواست و زنده بودیم .................................   خب از اینجایی برات بگم که کلاس ژیمناستیک میری و خیلی هم پیشرفت کردی و علاقه هم داری و موهای نانازیت رو کوتاه کردی و نانازی تر شدی مامی دوست دارم   حالا دنبالم بیا تا بقیه رو از روی عکس ها برات بگم خببببببببببببببببببب حالا جونم برات بگه اینجا در حال رقصیدنی و اما با بابا 4 تخم درست کردی و خیلی هم دوست داری میل دارید درهم پلو بخورید البته اصلا جاتون خالی نبود این شاهکار نیاز خانومه و چند جور غذا این دوتا که باشن همه کارای ما پیش میره برای شب یلدا رفتیم...
24 بهمن 1391

دهه فجر مبارک

دهه فجر -گزیده ای از شعارهای انقلابی مردم در راهپیمایی ها   " مرگ بر این سلطنت پهلوی" " توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد" "شاه بجز خودکشی راه دگر ندارد"   مقاله دهه فجر " ایستادن در صف نفت حالا دیگه حرام است" " لباس گرم بپوش که کار شاه تمام است"   مقاله دهه فجر   " مردم! رفتن شاه یه حقه سیاسی است!" " گول نخورید نهضت ما اساسی است" " شاه باید برگردد" " اعدام باید گردد"   * پشت صحنه ی این انقلاب ، یه عالمه خون جوون ریخته شده ... کاری نکنیم که خون اونها پایمال بشه ... * انقلاب مون عجب مردی شده برای خودش ! ۳۴ سالشه !   ...
15 بهمن 1391

بز

بز را بکش! روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند، دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می‌کند. آن‌ها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن‌ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.   روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می‌گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می‌کردند تا این که به مرشد خود قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد اگر واقعاً می&...
15 بهمن 1391

بدو بیا تو

سلام مامی جونم با عکس لحظات رو دنبال کنیم دلم نیومد اینو قاطی عکسهای دیگه بذارم از بچگیت هر چی که سه تا بودن مامان و بابا و نی نی بودن حالا اینو ببین عشقم   ...
15 بهمن 1391

تاريخ هاي بياد ماندني

سلام به همگي دلم براي دختر گلم بگه كه يه روزهايي براي هميشه تو ذهنت حك ميشه مثلا براي من : روز تولد مامان هدا روز آشنايي من و مامان . . . روز تولد شما اين تاريخ هارو هيچوقت فراموش نميكني فقط ممكنه كه يادت بره امروز چه روزي از چه ماهيه   راستي ديروز ( 11/29 ) روزي بود كه من و مامان هدا براي هميييييييييييشه با هم يكي شديم 84/11/29 چقدر زود ميگذره ...
30 دی 1391

محرم امسال عروسکم

سلام عشق مامان،سلام همه وبلاگیها ،سلام همه ایرانیها ،سلام دنیا چقدر خوبه که صبح بیدار بشی و ببینی همه چی سر جاشه الا یه چیز و اونم شکر داره منظورم شوهرته که سر جاش نیست و تو راهه محل کارشه یا توی محل کارش تازه چقدر خوبه که بیدار بشی ببینی دخترت یا بچه ات نصفه شبی اومده تو تختت و کنارت خوابیده چقدر خوبه که بیدار شدی و دیدی که کنارته چقدر خوبه بیدارشدی از بوسیدن موقع رفتن شوهرت چقدر خوبه وقتی خوابی مامانت زنگ میزنه بیدارت میکنه چقدر خوبه گاهی وقتها بابات موقع اذان با یه اس ام اس نماز رو بهت یاد آوری میکنه چقدر خوبه چقدر خوبه چقدر خوبه خدایا همه اینا خوبن که بعضی وقتها ناراحت میشی از دست همه ی اونایی که گفتم ولی خدایا شکرت که همه سل...
10 دی 1391

ما امدیم بازم...........

دردانه ام پرنسس نازم فرشته کوچولو شیرین زبانم 3سالگیت را با یه دنیا برکت و آرامش بهت تبریک میگم روز تولد تو یعنی روز پیدایش زمین و زمان یعنی عشق یعنی مادری کردن لذت تو رو در آغوش گرفتن بالاترین معجزه زندگیم به دنیـــــــا خوش آمدی زیباترین دلیل بودنم فرشته پاییزیم ورودت رو به سومین پاییز عمرت تبریک میگم ب عاشقی ایشالا تنت همیشه سالم باشه معجزه زیبای خلقتم سه سال گذشت سه سال پر از عاشقی خدا جونممممممممم ثانیه ایی نیست که شکر گزار این نعمت عزیزت نباشم خدا جونم شکرت که قابلم دونستی مادری کنم تمام لحظه های خانه کوچکم پر است از لحظه های ناب عاشقی بی هیچ قلب ناآرامی خدا رو شکر که یه خانواده سالم و...
6 دی 1391

عکس بارون

اول سلام من مامان هدا یه مامان .... ولی در هر حال اومدم با یه دنیا عکس و این دختری که میخواد پا تو کفش بزرگترها کنه براش هم فرقی نداره که بهش آسیبی برسه یا نه لطفا بلیط تهیه فرمایید ورودیه شما میشود یک عدد کامنت زیبا حالا وارد شوید اینها دو عدد عروسک خوجلن که بابا برای ما خریده یعنی مامان هدا و نیاز خانم سمت چپی عروسک منه واما داستان این بیسکویت 2000 تومانی از این قراره که خاله مهدیه قصد خروج از خونه رو داشت و شما هم نیت کردی با ایشون بری ولی با این شرط که یا چیزی نخری یا فقط یه چیز بخری و در کمال هوشیاری این همون یه چیزه اونوقت هی بگو بچه اس نمیفهمه منو درس میدی جیگر..... یه دخمل ناز نازی به مینای عزیزم داره غ...
29 آذر 1391

دلتنگم..................شاید آرام گیرم

روزهای کودکی می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی.. آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود! حسین پناهی   پاییز سال بعد دنیای ما اندازه هم نیست من عاشق بارون و گیتارم من روزها تا ظهر می‌خوابم من هر شبُ تا صبح بیدارم دنیای ما اندازه هم نیست من خیلی وقتا ساکتم، سردم وقتی که میرم تو خودم شاید پاییز سال بعد برگردم دنیای ما اندازه هم نیست ...
29 آذر 1391