نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

یا صاحب الزمان ادرکنی

گل نرگس آمدنت چه زیباست و شیرین این روزهای زیبا بر همه گان مبارک انگار دنیا تازه شد دوباره انگار نه براستی همه چیز نو شده دخترکم عیدت مبارک ،دوستان عزیز عید همتون مبارک. ...
15 تير 1391

تقویم تاریخ

سلام عزیز مامان انشاءالله که خوبی دختر نازم همیشه میدونستم حافظه خوبی داری ولی دیگه بهت ایمان آوردم دو سه روز پیش داشتیم تو خیابون میرفتیم که گفتی آش میخوای منم گفتم تو خیابون که نمیشه اش خورد شما هم بلافاصله گفتی میشه مگه رفته بودیم اونجا که هاپو خواب بود ما آش خوردیم تو خیابون هاپو بیدار شد میدونی این خاطره مربوط به کی هستش ؟ یادته برات گفته بودم از سفر اردبیل و سرعین دقیقا برای همون دوران که  رفتیم پیچ حیران تو جاده جای همه خالی آش دوغ خوردیم دیگه به حافظه ات هیچ شکی نیست البته خاله مهدیه هم مثل شماست نه شما مثل خاله مهدیه هستی حافظه برتر امروز تو پارک نشسته بودیم و شما هم نمیدونم چرا اصلا بازی نکردی بعد هم اومدی گفتی بریم یه چ...
10 تير 1391

دلم بهت...............

سلام عزیز من مامانی جونم که اینقدر شیرین برام حرف میزنی همیشه کوچولو تر که بودی اخم میکردی برات میخوندم اخم نکن بهت نمیاد اونوقت دلم تورو نمیخواد،بخند که خوشکلتر بشی خب اینو یاد گرفتی و امروز بهم اخم کردی منم گفتم چرا اخم کردی به من؟ تو گفتی نه بگو اخم نکن دلم بهت تو رو نمیخواد عزیز دلم خیلی قشنگ حرف میزنی عاشقتم عزیزم داشتم با مامان شهین راجع به اینکه کی کجا دنیا اومده صحبت میکردیم که شما گفتی دیشب بابا و مامانم منو از دینا doyna به این دینا doyna آوردن. ...
8 تير 1391

حیف چشمات نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام عروسک مامان دختر نازم اومدم چند تا از خاطرات شیرین زبونیاتو بنویسم برات یه روز ظهر موقع خواب من حسابی خوابم میومد و شما هم طبق معمول قبل از خواب کلی برنامه داری تا خوابت ببره و منم بی حوصله چشمامو بستم. یه دفعه با صدای شما بیدار شدم که میگفتی چشماتو نبند منم عصبی با چشم بسته پرسیدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شما هم با شیرین زبونی و ملاحت گفتی: حیف از چشمات نیست که ببندیش من نبینمش و من چشما مو باز کردم و تسلیمت شدم. هروقت که یه کاری میکنی که میدونی من حتما ناراحت میشم از دستت میایی جلوم می ایستی و با ادا میخندی منم بهت اخم کردم میگی حالا دیگه دوست بشیم خوبه ،منم میگم من قهر نیستم شما هم بلافاصله میگی حالا بخندیم به هم داشتم یه مطلبی ...
5 تير 1391

داستانهایی زیبا

جمله جادویی مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت. یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می شود را بنویسید و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند. زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن. مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد. یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند… اما ...
5 تير 1391

ماه و سنگ

اگر ماه بودم به هرجا که بودم سراغ تو را از خدامی گرفتم وگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی وگر سنگ بودی به هرجا که بودم مرا می شکستی، مرا می شکستی فریدون مشیری   ...
5 تير 1391

جملات قصار......................................

سلام عزیز شیرین زبون من این پست رو به مرور برات تکمیلش میکنم. ١. تلفن رو برداشتی و با ادا میگی :مشترک نظر خراب میباشد ٢.شعر میخونی یکم از یه شعر و یکم از یه شعر دیگه و 10 تا شعر رو تو یه شعر میگنجونی ولی الحق کارت درسته همه روده بر میشیم آخرش هم میخندی میگی همه چیزو با هم قاطی کردم ٣.داریم میریم خونه مامان شهین میگم مامانی زود باش داریم از خیابون رد میشیم میگه اه دارم زودباش میکنم دیگه ٤.ثنا اینا اومده بودن خونمون یه لنگه جوراب ثنا افتاده بود از ساکش بیرون من گذاشته بودم روی اپن که ببریم براشون شما که بیدار شدی همین که دیدی گفتی مامان ثنا جورابشو نبریده nabarideh ٥.توی دفترت چیزی نوشتیدی و آوردی به ما نشون دادی. ٦.ما او...
5 تير 1391

چه معنی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اول از همه یه تبریک قلمبه و چاق و چله برای این روزهای قشنگ و اعیاد شعبانیه سلام عزیز دل من میدونم خیلی دیر کردم ولی اگه میدونستی مامان این روزا چقدر بی حوصله ام به من حق میدادی دلم گرفته دخترم هیچی و هیچ جا خوشحالم نمیکنه بگذریم........ مهم اینه که شما الان خوب که هستی اومدم از این چند وقت برات بگم تا اونجایی که رفتیم خونه عزیز گفتم برات و کمک کردن شما برای نخود پاک کردن . روزهای تابستونی شروع شده دختر قشنگم هم حسابی شیرین زبون بهت گفتم بریم گلهامون رو آب بدیم گفتی دیروز آب دادیم گفتم هوا گرمه مامانی امروز هم باید آب بدیم بهشون شما هم طلبکارانه گفتی چه معنی داره هر روز هر روز بهشون آب میدیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازگیها لوس ک...
5 تير 1391

روز بابا و مامان

امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم.یادم نمی‌رود چه شب ها که تا صبح بر بالینِ من، بوسه بر پیشانیِ تب دارم می‌زدی و چه روزها که با مهر ...
25 خرداد 1391