نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

زبوبو

سلام دخملکم برات گفته بودم که بابا رفته ماموریت و زبوبو (زنعمو) مریم یکشنبه اومد پیشمون و خیلی بهمون خوش گذشت شما هم نگران رفتن زبوبوت بودی بهش میگفتی نری خونتون خیلی دوست داریم مامی جونی راستی در ادامه اون قضیه حرس (حرف) بد زدنات منتظری ببینی از دهن کی چی در میاد و سریع بری بلبل(فلفل) بیاری بریزی دهنش. مرحله دوم الماس تر شدنت هم شروع کردیم.   ...
19 دی 1390

تاخیر

سلام عزیز مامان امروز شنبه 17 دی ماه سال 90 بابا جواد بازم ساعت 5 صبح رفت ماموریت ایندفعه شمال زندگیه دیگه چه میشه کرد ؟ تقریبا یه 5 یا 6 روزی میشه برات ننوشتم یعنی نه امکانش بود نه وقتش تهران خونه مامانی مولود (مامان بابا) بودیم شما طبق معمول در حال آتیش سوزوندن بهر حال این کاریه که از دستت بر میاد یه شیرین کاری ای که تازکیها کردی خونه مامانی مولود که بودیم با مامانی میخواستی بری حموم با هم  که مامانی تصمیم میگیره دستشویی و رخت کن حموم رو بشوره قبل از اینکه برید حموم و مامانی هیگه هرچی آب میگرفتم میدیدم کف میاد تعجب میکنه میگه مگه من چقدر پودر ریختم خلاصه که میاد و میبینه بعله یه وروجک ظرف پودر توی دستش و داره از توی درگا...
17 دی 1390

شیرین زبون

سلام عسلم خوبی ؟ اومدم برات بگم از ماقالی لی خوردنت واینکه یه جوری میخوری که بعدش حتما باید بری کامل زیر دوش آب تا تمیز بشی آها راستی ماقالی لی همون ماکارونی خودمونه   و اینکه حتما باید با بلسته (belesteh)نوش جان کنی این لغت فضایی هم همون دلستره خلاصه اینکه به این راحتی ها هم هر کسی زبونت رو نمیفهمه ...
11 دی 1390

یه پست چپه

اول قبل از همه چیز به 20 نفر اول تبریک ویژه میگم و همینطور به زهرا کوچولو برای حدس درستش حالا سلام گلک مامان جون البته وروجک بیشتر بهت میاد امروز اومدم تا برات از سرتق گریهات بگم واینکه اگه میل شعر خوندن نداشته باشی چیکار میکنی ! شعر شاپرکی گفت رو خیلی دوست داری ولی خدا نکنه میل به خوندشو نداشته باشی ، میگم شاپرکی گفت میگی ندفت*             در گوش من .................. ندفت یکی یکی .................. ندفت                یواشکی ....................... ندفت گفت به گلا دست .......میزنیم میزنیم ...
10 دی 1390

گردش سه نفره

سلام دخملکم من و شما و بابا دباد (جواد) امروز بعد از دو هفته بیماری رفتیم گردش کلی کیف کردیم اول پارک و کلی بازی  و بعد هم رفتیم ناهار خوردیم شما که ترکوندی با اون طرز خوردنت گفتی آش میخوام و بابا برات آش گرفت و بعد هم نوشابه یه قاشق آش یه قلپ نوشابه چه شود و بعد هم زرشک پلو و بعش هم قبه (ghobe) که منظور لقمه میباشد کشک بادمجون نوش جونت ولی دخملی کجا جا دادیشون تازه یه نوکی به دوغ منم زدی اها تا یادم نرفته زیتون پرورده دیدی گفتی ازاوآ میخوام منم بهت دادم ولی زود از دهنت در آوردی گفتی حالم بد شد  بلای من                  &n...
2 دی 1390

چند تا چیز جا مونده

سلام عروسکم مامانی جونم خیلی دوست دام میدونی آخپزونه چیه ؟ همون آشپزخونه ی خودمونه که به گفتار شما اینجوری تلفظ میشه تازگیها هم که هر وقت عصبانی میشی میگی اسکل ،ابله مامانی اینا رو از کجا یاد گرفتی ؟ میگم بریم ناهار بخوریم اگه برنجی نباشه اصلا قبولش نداری . میگی ششدات بده یکی میدم میایی میگی ادونه دیده میگم آخریشه ها دیگه نمیدم میگی باشه اینو میخورم میام میگم میخوام به خدا ششدات همون شکلاته، ادونه هم منظور 1 دونه هست خراب کاری میکنی بعد تندی میایی میپرسی دی بود؟ هر وقت اون دوتا حرفو میزنی نگات میکنم خودتو لوس میکنی و میگی حرس بد نزدم یعنی حرف بد نزدم.منم زیاد پا پی ات نمیشم.   ودر آخر بازم دودا ...
30 آذر 1390

بوشکوب

سلام دخملکم دیروز یه اتفاق جالبی اوتاد به قول خودت دلم نمیاد سرسری ازش بگذرم من داشتم ناهار درست میکردم روبه سینک بودم از پشت سرم گفتی بوشکوب نخای منم که داشتشم سعی میکردم حرفت رو ترجمه کنم با کمال تعجب دیدم یه دستت گوشتکوب و یه دست دیگه ات هم کفگیر البته به قول خودت دسگیر حالا یکی باید میومد فک منو جمع میکرد که اصلا فکرشم نمیکردم بدونی بوشکوب چیه!!!!!!!!!!!!!! درضمن دیگه یاد گرفتی اسم مه یاس رو درست تلفظ کنی قبلا میگفتی مهسه راستی تا یادم نرفته از دست بابا جواد ناراحتم الان یه چند وقتیه خیلی برای ما وقت نداره در هر حال اهمیتی نداره(داره ها ولی اینجوری میگم دلش بسوزه) تا مطالبی دیگر فعلا خداحافظ ...
10 آذر 1390

یه دنیا شیرین زبونی

سلام مامانی جونم دختر مامان نمیدونم از کجای شیرین زبونیهات بگم ولی این خیلی جالبه: یه روز صبح که از خواب پا شدی و طبق آیین هر روزه صبحانه خوریت خامه میخواستی و حتما هم خودت لقمه بگیری یه دفعه گفتی صوبوِیه بخولم بزگ بسم چاق نسم قبی بشم بلم مدسه و معنی اش هم اینه که صبحانه بخوره بزرگ بشه ولی چاق نشه قوی بشه بره مدرسه  و بعد از کمی یادم افتاد این دقیقا بر میگرده به دیشب موقع خواب که داشت برنامه صبحانه امروز صبح رو میچید و دقیقا با این تفاوت که میخواست چاق هم بشه ولی من بهش گفتم حالا چاق هم نشی خیلی مهم نیست و امروز جوابش رو دیدم. یا اینکه وقتی عجله داری واسه خوردن میگی سوت بتن غذا امو یعنی غذامو فوت کن و یا مراسم زیبای دستشویی رف...
8 آذر 1390