تاخیر
سلام عزیز مامان امروز شنبه 17 دی ماه سال 90 بابا جواد بازم ساعت 5 صبح رفت ماموریت ایندفعه شمال زندگیه دیگه چه میشه کرد ؟
تقریبا یه 5 یا 6 روزی میشه برات ننوشتم یعنی نه امکانش بود نه وقتش تهران خونه مامانی مولود (مامان بابا) بودیم شما طبق معمول در حال آتیش سوزوندن بهر حال این کاریه که از دستت بر میاد
یه شیرین کاری ای که تازکیها کردی خونه مامانی مولود که بودیم با مامانی میخواستی بری حموم با هم که مامانی تصمیم میگیره دستشویی و رخت کن حموم رو بشوره قبل از اینکه برید حموم و مامانی هیگه هرچی آب میگرفتم میدیدم کف میاد تعجب میکنه میگه مگه من چقدر پودر ریختم خلاصه که میاد و میبینه بعله یه وروجک ظرف پودر توی دستش و داره از توی درگاه حموم پودر میریزه توی رختکن وبعد از اون قضیه هم هر بار میری دستشویی میگی من اینجا پودر ریختم کف کرد حال داد
یه بار دیگه خونه آقا جون (بابای ماما) بودیم گفتی نون و عسل میخوام منم برات آوردم و شما خوردی وگفتی بازم میخوام نون گفتم مامی جونم نون داری هنوز شما بلافاصله گفتی این نون نیست ته دیگشه حالا فکر میکنی منظورت چی بود؟ اون تیکه نون جا مونده یکم برشته بود
آقا جون سربه سرت گذاشت یدفعه گفتی خوشی نکن بچه جون(شوخی نکن بچه جون)
مامانی جونم من و بابا دوستت داریم