نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

شیرینم

نصفه شبا از تو تختت بهانه میگیری که بیایی پیشمون یه شب خودت نیمه شب راهی شدی پیشم صبح بیدار شدی صدام زدی و سلام کردی و گفتی بیا بغلم دراز بکش و شروع کردی به نوازش کردنم و چیزی بهم گفتی که هنوزم بهش فکر میکنم سوت میکشه مخم گفتی : میدونی چرا دیشب اومدم تو تختتون ؟؟؟ گفتم: نه!!!!!!!!!! گفتی : برای اینکه صبح بیدار شدم نازت کنم عاشقتم برای همین شیرین زبونیات و برای محبت های دو جانبه ات   ...
5 تير 1392

کوفته نخودچی

اول از هر چیز اعیاد شعبانیه بر تمامی شیعیان و عزیزان مبارک و همچنین میلاد حضرت صاحب الزمان رو به همه عاشقان و منتظران تبریک جانانه میگم.   سلام کوفته نخودچیه مامان خوبی دنیا وفق مرادت هست اصلا یاد منم میکنی نمیدونم الان که داری اینو میخونی در چه حال به قول خودت ازدباج کردی یا نه مجردی نی نی داری یا بی نینی هستی تو خونه خودمونی یا یه جای دور داری تحصیل میکنی ؟ اصن من هنوزم مامانت هستم یا .... قضیه کوفته نخودچی هوس گاه و بیگاه شماست که ازم میخوای مثلا کوفته نخودچی درست کنم یا هر غذایی که حالا حالا ها هر بچه ای هوس نمیکنه عاشق بستنی هستی ولی اگر تو کافی شاپ باشه چه بهتر میرزا قاسمی و کشک بادمجون و خورشت کنگر خوراک لوبیا سبز ه...
2 تير 1392

واقعا چقدر خدا داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چقدر خدا داری؟ مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد. مرد گفت: “من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی به خداوند معتقد باشم. همسرم هم همین طور، اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بی‌اعتنا هستند و آبروی ما را در دهکده برده‌اند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم، دچار این مشکل شده‌ایم؟” شیوانا به آن‌ها گفت: “ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.” مرد با تعجب جواب داد: “این چه ربطی به موضوع دارد؟ حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد. یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاق‌های بزرگ با پنجره‌های بزرگ، اثاث...
2 تير 1392

نامه ای از طرف خدا

  امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم،   امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه،   نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،   از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی   که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی   تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به   من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی   و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی،   بعد دیدم...
2 تير 1392

پس کجایی؟

سلام مادر بزرگ کاش زنده بودی و میدیدی ... که بالاخره بزرگترین آرزوی دوران کودکی ام برآورده شده است ... بدترین آرزویی را میگویم که یک کودک میتواند آرزو کند : " بزرگ شدن ... " گاهی دلت از سن و سالت می گیرد میخواهی کودک باشی کودکی به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ... سال ها ی کودکی دل ز غصّه دور بود ماهی خیال من حوضش از بلور بود یک درخت سبز بود ، زیرِ سقف آسمان من به گاهواره ای ، گربه ای کنارمان ناگهان شبی بلند ، از سرم عبور کرد بند گاهواره را ، تاب داد و دور کرد برگ ه...
18 خرداد 1392

دخترک

دختر که باشی   نفس بابایی لوس ِ بابایی عزیز دردونه بابایی حتی اگر بهت نگه . دستت رو میذاره روی چشماشو میگه : این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی خلاصه دختر یک کلام ....  ـ نـــفــــس بـــابــــاســــت ...   تمام عروسک های دنیا؛ یتیم می ماندند؛   اگر خدا دخـــتـــر را نمی‌ آفرید ...! تورا دختر خانوم می‌نامند . مضمونی که جذابیتش نفس...
18 خرداد 1392

برای عزیزترینم نیاز خاتونم

  سلام عروسکماول اینو مینویسم چون عاشق این جمله ام :   خدایـــا !!!   به بزرگیـــــت قســـم ..... توعکس های دست جمعی .... جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار ..... آمیـــــن  امروز حرفهایم آنقدر شیرین است که فکر میکنم ... در دهان من تو لب وا کرده ای !     ‫ آنقدر برای دیدنت عجله کردم که هنوز،     " دلم " بند کفش هایش را نبسته بود !     با همان حال، تمام دشت را دویدم تا به تو برسم؛     که مبادا پیش از من "ناز نگاهت" خریدار پیدا کند &n...
18 خرداد 1392

آخرین جمله

آخرین جمله سال گذشته شوهر کارل در یک حادثه‌ی رانندگی کشته شد. جیم که ۵۷ سال داشت داشت در فاصله‌ی میان منزل تا محل کارش در حال رانندگی و راننده‌ی دیگر یک جوان مست بود. در این حادثه، جیم در دم جان باخت و جوان مست ظرف کمتر از دو ساعت از بیمارستان مرخص شد. نکته‌ی ظریف اینجا بود که آن روز، روز تولد پنجاه سالگی کارل بود و در جیب جیم دو بلیط هواپیما به مقصد هاوایی پیدا شد. گویا جیم قصد داشته همسرش را غافل‌گیر کند که اجل مهلتش نداد و به دست راننده‌ای مست کشته شد.   یک سال بعد بالاخره از کارل پرسیدم: “چطور توانستی تاب بیاوری؟” چشمان کارل پر از اشک شد، فکر کردم حرف بدی زده‌ام، اما او ب...
18 خرداد 1392

اشک

اشک مادر پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم! پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟ پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی! پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود. یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟ خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند. به بدنش قدرتی داده‌ا...
18 خرداد 1392