نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

پس کجایی؟

1392/3/18 15:56
نویسنده : هدا سادات
772 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مادر بزرگ

کاش زنده بودی و میدیدی ...

که بالاخره بزرگترین آرزوی دوران کودکی ام برآورده شده است ...

بدترین آرزویی را میگویم که یک کودک میتواند آرزو کند :

" بزرگ شدن ... "

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودکی به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...

سال ها ی کودکی دل ز غصّه دور بود
ماهی خیال من حوضش از بلور بود
یک درخت سبز بود ، زیرِ سقف آسمان
من به گاهواره ای ، گربه ای کنارمان
ناگهان شبی بلند ، از سرم عبور کرد
بند گاهواره را ، تاب داد و دور کرد
برگ های خسته را ، دسته دسته باد برد
قصّه های خوب را ، مادرم ز یاد برد
سال ها گذشته باز ، حوض خالی ، آب نیست
گاهواره ام کجاست ؟ خواب هست و تاب نیست
 

عروسکا ... عروسکا ... کجایید ؟!

چهارزانو میشینم ، چشمامو می بندم و میرم تو فکر. مثل ایکیوسان. میرم به کودکی. دلتنگی هامو، ‌خاطره هامو ورق می زنم..

یادش بخیر..

دلم برای معصومیت هایدی تنگه ، برای اون چهره ی غمگین حنا پشت ماشین نخ ریسی. برای شجاعت های پسر شجاع و پیپِ پدرش.

دیگه تو کوچه خیابونا اثری از رد پای ترنادو نیست. روی در و دیوارهای شهر علامت z نمیبینم. حتی روی شکم چاق گروهبان گارسیا ها.

هنوز وقتی دریا می رم دلم یه غول خوشگل صورتی میخواد. دوست دارم محکم بشینم پشت سرندیپیتی و همه ی دریا رو زیر آبی بریم.

این روزا روی پاگرد پله ها هرچقدر هم منتظر بمونی ،‌ حتی سایه ی بابالنگ درازو هم نمیتونی ببینی.

مادربزرگه اگه الان زنده باشه ، فکر کنم دیگه تنهاست. یا شاید با هاپوکمار. من از همون اول می دونستم هیچکس جز هاپوکمار از ته دل مادربزرگه رو دوست نداره.

دلم برای تام سایر و هاکلبری هم خیلی تنگه. رفیق هم رفیقای قدیم.

هنوزم وقتی یاد غربت و عشق گالیور میفتم دلم میگیره.

این روزا دیگه کسی واسه رسیدن هاچ به مادرش دعا نمیکنه.

اون موقعا ،‌ آدم اخموها رو هم می شد دوست داشت. دلم برای کاکروی دوست داشتنیم تنگ شده. به دلم موند که یه بار تیم سوباسا رو شیش تایی کنن...

اون روزا هرچی اسفناج می خوردم ، بازوهام مثل بازوهای ملوان زبل قلمبه نمی شد..

هنوز کارهای خارق العاده ی کارگاه گجت خودمونو خیلی دوست تر دارم از آتیش بازی های این بِن تِن..

بشکن ! من نمیشکنم! چی بود چی بود؟ شیشه شکست!

شیشه نبود ،‌ پس چی شکست؟ .... اَلسون و وَلسون قلب منو شکستن ،‌ چه شیطونایی هستن ...

جملات زیبا گیله مرد

 

امروز ناخوداگاه یاد جملات جالب کودکی هام افتادم .

کشتم شپش شپش کش شش پا را .

چایی داغه ، دایی چاقه !

سه شیشه شیر ، سه سیر سرشیر.

امشب شب سه شمبه س ، فردا شبم سه شمبه س ، این سه 3 شب اون سه 3 شب هر سه 3 شب سه شمبه س.

سپر جلو ماشین عقبی خورد به سپر عقب ماشین جلویی.

 شش سیخ جیگر سیخی شش زار

سربازی سر بازی سرسره بازی سر سرباز سرسره بازی را شکست.

آن مان نماران، دو دو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

دختره این‌جا نشسته گریه می‌کنه زاری می‌کنه از برای من یکی رو بزن!!

دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده!...سواد داری؟!!! نچ نچ نچ ، بی سوادی ؟!

 ده، بیست، سه پونزده، هزار و شصت و شونزده هر کی میگه شونزده نیست هیفده هیجده نوزده بیست ...

  * ماشین مشتی ممدلی نه بوق داره نه صندلی ، صندلی هاش فنر داره، نشستنش خطر داره

  * دم دم دم آقای مقدم یک چایی خوردم پولش رو ندادم

 * پسرا شیرن مثل شمشیرن ...دخترا پنیرن دست بزنی میمیرن ...پسرا بادکنکن دست بزنی میترکن

یادش بخیر ...

امیدوارم جملات کودکی ها رو از یاد نبریم ...

چقدر دلم برات تنگ شده ......
کودکی من ....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابا جواد
18 خرداد 92 17:18
من ميگم : بازي تو كوچه دوچرخه بازي تو 4 تا خيابون بالاتر وقتي كه فقط اجازه داري توكوچه بري و برگردي يعني بالا رفتن از درخت تا جاييكه شاخه بشكنه و بيوفتي يعني ساختن نارنجك براي چهارشنبه سوري آب تني تو رودخونه ماهيگيري باقلاب فرار از مدرسه براي فوتبال ... واقعا يادش بخير
حسنا
21 خرداد 92 3:10
هداااااااااااااااااااااااااااااا دلم گرفته چی شد باهم یاد کودکی کردیم؟ هدا یادته اون عروسکه که بابا ازش دوتا گرفت هم من داشتم هم تو؟ من زود خرابش کردم ولی تو تا چند وقت پیش داشتیش همیشه حسودیم میشد که تو چه جوری وسایلتو نگه میداری
سماء
14 مهر 92 18:26
اخخ اخخخ یادش بخیر وبت خیلی بامزه است نینیتم خوردنی بسیار خدا حفظش کنه سالم و صالح زیره سایه پدر و مادرش