سال 91
سلام عزیز من سال 91 شروع شد با یه عالمه خاطره اول اینکه لحظه سال تحویل بابا جواد حموم تشریف داشتن شما خواب بودی و هرچی صدات کردم بلند نشدی و منم دور خودم میچرخیدم سفره هم نداشتیم تلویزیون هم نداشتیم فقط حدس زدیم که دیگه تحویل شده
بعد حدود ساعت 10 رفتیم خونه مامان شهین
و اما بقیه بیا دنبالم تا جونم واست بگه
این شما بر سر سفره هفت سین مامان شهین
و بعدش هم حرکت کردیم به سمت تهران خونه مامانی مولود ناهار اونجا بودیم این هم عمو داوود ،مامان مولود و بابا جون
این عکس کل خانواده سمت بابا ایناست
اینم گربه داره ماهی میگیره
انم از عرسک من
و این سفره به هم ریخته مامان مولود
و این آخرین عکس موجود فعلا چون دوم آخر شب رفتیم به سمت اصفهان و اونجا دوربین بر اثر یک اتفاق به زمین خورد و تنزش دیگه کار نمیکرد ولی به زودی عکسها میاد تا 6 فروردین اونجا بودیم و وقتی برگشتیم کلی کار داشتیم خونه رو تموم کردیم کارهاشو و بعد مهمونی بازی شروع شد و روز 11 هم رفتیم الموت خیلی خوش گذشت خاله عفت و خانواده به همراه دایی جون هم اونجا بودن سیزده بدر توپی هم گذروندیم خدایا همیشه شاد باشیم و قدر این لحظات رو بدونیم 13 فروردین ساعت 6 غروب به سمت خونه حرکت کردیم و ساعت 10 خونه بودیم دخترم عکسهاتم میذارم برات به زودی