سلامی پر از خستگی
سلام عزیز مامان نمیدونم این روزها رو یادت میمونه یا زود فراموششون میکنی در هر حال خیلی روزهای سختی داریم میگذرونیم بابا اوج کارهاشه و برای ما وقتی نداره خودمون هم کارهایی که از دستمون بر میومده انجام دادیم بقیه اش باید صبر پیشه بشه تا بابا بیاد از ماموریت خلاصه که همه چی شلم شورباست منکه دیگه خسته شدم با این اوضاع و احوال فقط خدا خدا میکنم تا شب سال نو جابجا بشیم بقیه کارها به کنار نه خرید کردیم نه آماده شدیم واسه سال نو خیلی خوب مامانی جونم حالا جونم برات بگه از این چند وقته بیا دنبالم عزیز مامان
اول از همه از نقاشیهای جدیدت بگم این ماشین باباست به قول دایی جلال بیشتر شکل واتوواتو شده کارتون دوران بچگیمون
اینم ماهیه دخترک من
تو این عکس هم عمو داوود رو کشیدی
و اینجا هم دوستت داره توپ بازی میکنه
حالا اینا هم فیگورای حین نقاشیه
تو این عکس آدمکهایی که فاطمه بهت داده کردی تو انگشتت
این از این کارهات قشنگم تو پست بعدی شاهکار داری