خاله حسنا
سلام عزیز مامان برات گفته بودم رفتیم نمایشگاه انسانهای مومی وقتی برگشتیم اول خاله حسنا رو بردیم خونشون شما اینقدر گریه کردی که خونه خودمون نریم یا بریم خونه مامان شهین یا بریم خونه خاله حسنا دیگه خاله حسنا هم تا دید تو رو بغل کرد برد خونشون ما هم تسلیم اوامر شاه بابا رفت وسیله هاشو از خونه آورد و شما هم آتیشی سوزوندی همه جا به هم ریخته از دست شما
اینجا داری ناهار میخوری
اینم فیگور غذا خوردنته
اینجا هم لیمو ترش خوردی به قول خودت نیمو عاشق انواع لیمو هستس مخصوصا شیرین فکر کنم روزی 5 تا یا بیشتر بخوری
اینم مدرک شیطنتهات و بیهوش شدنت
خیلی جالبه نه؟
تو این دوتا عکس داری با بابا دباد بازی میکنی
و همون روز به بابا گفتی من داداش میخوامبفرما مامان جون دم در بده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی