نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

تولد یه آدم بی نظیر

١ خرداد تولد باباست و واقعا برای من یه روز خاص با یه آدم خاص بابا رو مثل هر سال غافلگیرش کردم البته امیدوارم با خاله حسنا رفتیم براش هدیه گرفتیم ودایی جمال هم براش یه کیک خوشگل و خوشمزه خرید و   شما هم مثل تولد عمو داوود با انگشتهای نازت  کیکمون رو متبرک کردی.ایییییییییییی شیطون ...
10 خرداد 1390

نیازک خوش قد و بالا

دخملکم با اینکه غذا خوردنت نگرانم میکنه البته بهتره بگم نخوردنت ولی دکتر تغذیه ات گفت قدت عالیه ولی وزنت نگران کننده نیست شکر خدا   نیازکم خیلی دوست داریم تو ثمره عشق منو بابایی ولی جنست از نور از خدایی یه فرشته ی آسمونی با دوتا پای خوشگل زمینی .   ...
10 خرداد 1390

عشق با تو معنا گرفت

من بودم و تکرار نور و نجواهای کوتاه یک منتظر،چشم به راهی که از جنس ملکوت بود و برای من یک مادر. همه جا تاریک بود و پر از تنهایی.من آن روز را از نخستین لحظه هایش به یاد دارم،لحظه هایی که ای کاش سالهای سال طول می کشید. آری ،من در آستانه زندگی بودم! زمانی که جسم نیمه جانم در آغوش گرمت پناه گرفت و عطش گریه های بی امانم،با شیره وجودت سیراب شد،در گوش جانم ترانه خوش آمد گویی تو آوا گرفت و در نگاهم سایه روشنی از تصویر زیبای تو نقش بست. آری عشق با تو آغاز شد، مادر.       ...
10 خرداد 1390

روز مادر

سلام امروز 3 خرداده كه روز تولد حضرت فاطمه ( س ) و روز مادر هم هست باباي نياز ميخواد به زبون نياز گل بابا از ماماني تشكر كنه و روز مادر رو تبريك بگه : مامان نون س دودا مننون حالا به زبون روانتر: از يك سال 7 ماه 17 روز قبل كه من اومدم خونه حتي يك شب هم نبوده كه بيدارت نكنم اونم حداقال دو يا سه بار . درطول روزهم كه هييييييييييييييچچچچچچچچچچچچچچچچچيييييييييييييييييي هميشه دوستم داشتي من هم هميشه دوست دارم مامان جون عزيز مهربونم با تشكر از دختر گلم ، به نكته خوبي اشاره كردي . حالا باباجون ميخواد از طرف خودش روز مادر رو تبريك بگه همسر عزززززززززززززززززززززززييييييييييييييييييييييييززززززززززززززززززم...
3 خرداد 1390

روز تولد

سلام امشب میخوام اتفاقات روز یا به عبارتی شب تولدت رو بنویسم . ساعت 5:30 بود که آماده باش دادی به مامانی .اون موقع ماشین نداشتیم و قرار بود آقاجون ( بابای مامانی ) ما رو به بیمارستان برسونه .                         خلاصه با آقاجون و مامان جون و دایی کوچیکه رفتیم بیمارستان میلاد . تا مامانی و تو برید تو بخش زایمان یه دو ساعتی طول کشید . بعدش تازه مامانی ( ایندفعه مامان بابایی ) هم رسیده بودبیمارستان . خلاصه تاز ظهر بابت دختر تحفه ما لشکر ی جمع شده بود تو بیمارستان  . این شد که خانمی تا میتونست کلاس گذاشت و چند بار همه ر...
31 ارديبهشت 1390

عروسی

سلامممممممممممممم کسی اینجا حواسش به من هست میخوام برقصم چقدر تو عروسیه عمو جلال آدم بزرگ اومده؟؟؟؟؟؟؟؟ اینا رو اون شب یعنی 15 تیر ماه 88 هی میگفتی البته به نظر مامان هدا از بس ورجه وورجه کردی!!!!!!  البته شبش تا 2 روز تکون نخوردی و مامانو کلی نگران کردی         ...
30 ارديبهشت 1390