نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

دخترک مودب

نیاز خانم بلا فکر میکنه من اسدلم (اسکل) خانم گنده شده هی میاد میچسبه به من مامان لپن (لطفا) می می و اگه من به روی خودم نیارم با ناله و التماس میگه مامان لووووووووووووپپپپپپپپپپپپپپن و اینجاست که منم تسلیم میشم خودم کردم که ................!   تازه آقا جونش هم میگه حقشه مال خودشه باید بهش بدی الانم از دراور رفته بالا با اجازتون  . آخه من چیکار کنم هر وقت هم که من دراز میشم میاد بالا سرم و میگه ماممیمی دقیقا با همین لفظ و پشت سر هم.! تازه یادم نبود اینو بگو کف دو تا دستاشو میذاره رو هم بعد میگه لوپن     ...
15 خرداد 1390

شعری برای بابا و مامان

" مامان " مهربون من کجايي؟ دوست دارم اندازه " بابايي " & تو مثه خورشيد مي موني چه ماهي بازم بخون براي من لالايي اگر بشم يه گل "مامان" تو گلدون اگر زمين بشم "با با" تو بارون "مامان "با تو زندگي خوب و زيباست " بابا" دلت هميشه آبي مثه درياست " مامان " هم زبون و صاف و ساده من ميدونم تحملت زياده نه ماه سال در شکم تو بودم اگر نبودي که منم نبودم دنيا آوردي منو با غم و درد خدا منو بچه ي خوشگلت کرد دلم ميخواد هميشه با تو باشم زير قدمهاي تو گل بپاشم دلم ميخواد مثل تو مهربون شم خورشيد گرم و ناز آسمون شم   ...
15 خرداد 1390

روز پدر

پدرم ای دریای صداقت فرا رسیدن روزت را از صمیم قلب پاس میدارم و آرزو دارم که همیشه پیروز و سلامت باشی.     و همینطور به بابای نیاز و یادتون باشه که من و نیاز زودتر از همه روزتون رو بهتون تبریک گفتیم   ...
12 خرداد 1390

نوبتی

    بله نوبتی هم باشه دیگه نوبت شیرین کاریهاته دختر باهوش من الان دامنه لغات انگلیسی ات خیلی بالا رفته بهت تبریک میگم عزیزم. و همچنین هر  کدوم از کتابات فقط بار اول برات ناشناس هستن دفعه دوم با اون زبون شیرینت منو همراهی میکنی دخترم موفق باشی ...
10 خرداد 1390

نیاز جیغ جیغوی من

سلام دخملم تازگیها خیلی جیغغغغغغغغغغغغ میکشی کاش توی دل کوچولوی نازت بودم و دلیلش رو میفهمیدم. در هر حال این نیز بگذرد   مامانی جونم همیشه آرامشت رو حفظ کن عزیز نازم مامان میدونم که حتما یه چیزی ناراحتت میکنه ولی اون چیه خدا میدونه.   ...
10 خرداد 1390

اين يا اون

سلام يكي يدونه بابا ( البته تا حالا ) چقدر بده كه نميدونم چي رو دوست دارم از يه طرف دوست دارم زود بزرگ بشي و كنار من و مامان با قد و بالاي رعنا راه بري . از طرف ديگه هر روز كه بزرگتر ميشي دلم براي ديروزت تنگ  ميشه . ولي خوب دست من كه نيست هر روز تو بزرگتر ميشي و من هم پير تر راستي فردا تولد باباييه ( امسال هم مثل 30 سال قبلي گذشت و ما جامونديم )  كاش تا بزرگ بشي و بتوني بخوني اين مطالب از بين نرفته باشه من و ماماني خيلي دوستت داريم خيييييييييليييييييييييي    
10 خرداد 1390