عشق با تو معنا گرفت
من بودم و تکرار نور و نجواهای کوتاه یک منتظر،چشم به راهی که از جنس ملکوت بود و برای من یک مادر.
همه جا تاریک بود و پر از تنهایی.من آن روز را از نخستین لحظه هایش به یاد دارم،لحظه هایی که ای کاش سالهای سال طول می کشید.
آری ،من در آستانه زندگی بودم!
زمانی که جسم نیمه جانم در آغوش گرمت پناه گرفت و عطش گریه های بی امانم،با شیره وجودت سیراب شد،در گوش جانم ترانه خوش آمد گویی تو آوا گرفت و در نگاهم سایه روشنی از تصویر زیبای تو نقش بست.
آری عشق با تو آغاز شد،مادر.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی