بازم بابا رفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام دختر نازم اینبار میخوام از بابا برات بگم
بازم بابا رفت بم و دوشنبه آخر شب میادباید تحمل کنم یا قبول کنیم بریم اونجا ولی فکر کنم تحمل کردنه راحتتر باشه
راستی یه چیزی یادم اومد یه روزی از همین روزهای ما که مامان شهین و آبجی فاطمه اومده بودن پیشمون
شما داشتی نقاشی میکشیدی که یهو دیدم داری رو فرش میکشی منم گفتم نیاز البته داد زدم و شما ترسیدی همون موقع ناراحت شدی و طبق معمول که عصبی میشین جیشتون ریخت منم که حسابی ناراحت شده بودم سرت جیغ و جال کردم خلاصه که آبجی فاطمه برد شستت منم فرش رو شستم و اومدی بیرون با مامان شهین مشغول نقاشی شدی منون نگاه کردی من بهت اخم کرده بودم و شما به مامان شهین گفتی بریم اتاق خودم ازت جویا شدیم چرا شما هم بی تعارف گفتی آخه نمیخوام روی مامانمو ببینمشما لطف داری به من
بازم یه چیز دیگه >>>>>>>>>>>>>>>................. میایی یه شکلی میبینی نمیدونی چیه میگی
نیاز: مامان اینا چی هستن؟
مامان : شکله!
نیاز : اینو میدونم چه شکلی ؟
مامان :منظورت رو متوجه نمیشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیاز : مامان اینا رو بشناسشون از من !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! به من بگو چی توی شکله؟
مامان : در حال توضیح با فک افتاده
اینم از این قصه ، ولی هنوز قصه ها ادامه داره