یه دنیا حرف تازه
سلام عزیز مامی خوبی گلکم
اومدم برات بگم ازکارهای شیرین این هفته ات ما تعطیلات رفتیم قزوین به شما که حسابی خوش گذشت پیش هنگامه ، امیرحسین ، سمانه و حسین خلاصه که کلی ذوق کردی و اما کارهات عروسک شستی اونم زیر دوش به سبک خودت تازه عکسش هم موجوده
با بعضیها رفیق شدی با بعضیها رابطه هم برقرار نکردی عالمی داری واسه خودتا جمعه شب برف قشنگی تو جاده میومد ما داشتیم بر میگشتیم خونه شما هم چشمات توکل راه رو هم نرفت ولی نزدیک خونه شدیم از صندلیت اومدی پایین و اومدی جلو بغل من خوابت برد .
شنبه صبح هم رفتیم خونه مامانی مولود آخه ساغر اومده بود ببینتت کلی هم موقع رفتن طفلکی گریه کرد
شب هم مثل هر سال همه خونه دایی احمد خدا بیامرز که دیگه الان زندایی همه رو جمع میکنه دعوت داشتیم خوش گذشت .
یکشنبه هم با خاله حسنا رفتیم نمایشگاه انسانهای مومی اولش ترسیدی ولی کم کم با توضیحات بابا باهاشون عکس انداختی و ازشون نترسیدی مسول اونجا هم دو تا خانم بودن کلی باهات ذوق کردن و یکیشون قشنگ متوجه میشد چی میگی
راستی مامانی ما ماشین خریدیم دوباره بعد از یکسال به دور از ماشین خیلی سخت بود