سیسمونی
سلام مامانی الان ساعت 11:18 دقیقه صبح که دارم برات مینویسم یه روز سرد پاییزی البته با ظاهری کاملا زمستونی همه جا پر از برفه
دیشب رفتیم خونه دایی جلال و زندایی عاطفه قبلا گفته بودم یه نینی تو راه دارناسم نینی نازشون هم ثنا سادات گذاشتن وسایلش که کلی ناز بودن و شما هم هرچی میدیدی میگفتی من ازاونا داشتم و دلت نمیخواست بیایی بیرون از اتاق حتی یه بار هم گفتی من ایجا میموام
یعنی من اینجا میمونم
ولی راضی کردنت زیاد هم سخت نبود واسه برگشتن و ساعت 10:30 شب رسیدیم خونه و بابایی رو از تنهایی در آوردیم چون فقط خانمها دعوت بودن در هر حال که خوش گذشت
فعلا خداحافظ
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی