نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

آخرین جمله

آخرین جمله سال گذشته شوهر کارل در یک حادثه‌ی رانندگی کشته شد. جیم که ۵۷ سال داشت داشت در فاصله‌ی میان منزل تا محل کارش در حال رانندگی و راننده‌ی دیگر یک جوان مست بود. در این حادثه، جیم در دم جان باخت و جوان مست ظرف کمتر از دو ساعت از بیمارستان مرخص شد. نکته‌ی ظریف اینجا بود که آن روز، روز تولد پنجاه سالگی کارل بود و در جیب جیم دو بلیط هواپیما به مقصد هاوایی پیدا شد. گویا جیم قصد داشته همسرش را غافل‌گیر کند که اجل مهلتش نداد و به دست راننده‌ای مست کشته شد.   یک سال بعد بالاخره از کارل پرسیدم: “چطور توانستی تاب بیاوری؟” چشمان کارل پر از اشک شد، فکر کردم حرف بدی زده‌ام، اما او ب...
18 خرداد 1392

یه تقلب بزرگ

خوب سلام! چرا تقلب چون از وب خواهر کوکولوم از طریق کار مشکل کپی و پیست وارد شدم حالااااااااااااااااااااااااااا میدونید چی شده؟ من هنوز شکه ام! راستش خیلی دو دلم که اینو اینجا بنویسم یا نه.تجربه بهم ثابت کرده آدمای تنگ نظر همه جا هستن حتا توی نت،با پیژامه های گل گلی و زیر پیراهنیای رکابی که یه وری نشستن و از ناراحتی دارن دق میکنن! آدمایی که طاقت و تحمل خوشی و پیشرفت کسی رو ندارن همچین که خوشی کسی رو ببینن زود چشمش میزنن اونم طوری که بترکه دود بشه بره هوا!!! اما از طرفی دلمم نیومد این خبر خوش رو با شما شریک نشم. شمایی که توی هر حالی که هستم، خوبم یا بد، شادم یا غمگین، باهام هستین و منو می خونین و باهام حرف می زنین. پس اول واسه اون آد...
11 خرداد 1392

تولد یه بابای جوون

سلام به بابا جواد نسبتا نا امید خوبه دیگه اونوقت میگن زنا رو سنشون حساس هستن . عزیزم کلا 33 سالته حالا میدونی تا 120 سال چقدر راه مونده تولدت مبارک انشاءااله که همیشه سلامت باشی سرحال روزت هم پیشاپیش مبارک یعنی روز همه بابا ها و مردا مبارک ...
1 خرداد 1392

آیا میدانید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ، شیطان دچار درد شدید در سر میشود و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود.. و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟ و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید این پیام را به دیگران ارسال کنید ، شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟ فریب شیطان را نخور!!!!! پس این حق را دارید که این پست رو کپی کنید و توی وبهاتون بذارید   ...
27 اسفند 1391

رو تختی

سلام عقشم مامانی جونم این روتختی هنر مامان شهین و البته کمی تا قسمتی ابری هم کار خودمه خیلی ناناز شده شما که کلی خوشت اومده بود همش میگی مامانی چقدر قشنگ شده حالا ببین دیگه ...
30 بهمن 1391

دهه فجر مبارک

دهه فجر -گزیده ای از شعارهای انقلابی مردم در راهپیمایی ها   " مرگ بر این سلطنت پهلوی" " توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد" "شاه بجز خودکشی راه دگر ندارد"   مقاله دهه فجر " ایستادن در صف نفت حالا دیگه حرام است" " لباس گرم بپوش که کار شاه تمام است"   مقاله دهه فجر   " مردم! رفتن شاه یه حقه سیاسی است!" " گول نخورید نهضت ما اساسی است" " شاه باید برگردد" " اعدام باید گردد"   * پشت صحنه ی این انقلاب ، یه عالمه خون جوون ریخته شده ... کاری نکنیم که خون اونها پایمال بشه ... * انقلاب مون عجب مردی شده برای خودش ! ۳۴ سالشه !   ...
15 بهمن 1391

بز

بز را بکش! روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند، دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می‌کند. آن‌ها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن‌ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.   روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می‌گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می‌کردند تا این که به مرشد خود قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد اگر واقعاً می&...
15 بهمن 1391

دلتنگم..................شاید آرام گیرم

روزهای کودکی می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی.. آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود! حسین پناهی   پاییز سال بعد دنیای ما اندازه هم نیست من عاشق بارون و گیتارم من روزها تا ظهر می‌خوابم من هر شبُ تا صبح بیدارم دنیای ما اندازه هم نیست من خیلی وقتا ساکتم، سردم وقتی که میرم تو خودم شاید پاییز سال بعد برگردم دنیای ما اندازه هم نیست ...
29 آذر 1391

دوستی

  گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت ! پرسیدند : چه می کنی ؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ! گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد ! گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟ پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد ! دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست ...
29 آذر 1391