نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

برای تمام همسران ، به نمایندگی از همه مردان زمین

کنارت هستم برای روزی که  دستان نازنینت را در دستان مضطربم میگذاری و ازم قول میخواهی که تا ابد کنارت بمانم   مردت هستم برای لحظه ای که از بزرگترها اجازه میگیری تا شاهزاده این مملکت بشوی   مردی که پا به پایت در مغازه های شهر  می آید تا وسواسهایت  را برای خرید یک روسری ساده عاشقانه بپرستد کیست؟منم!   برای روزهایی که پدر و مادرمان پیر میشوند و میترسی که دختر خوبی برایشان نبوده باشی، من کنارت هستم تا خدمتشان کنیم و نترسی...   برای ثانیه ای که پدران و مادرانمان  به بهشت میروند من کنارتم تا درد یتیمی را کمتر حس کنی مردی که اشکهایت را میبوسد و موهای پریشانت را شانه میزند، منم    ...
26 دی 1390

سفره هفت سین جدید

خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن : کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن ! ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل ! خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال ! هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو غیـــــــر خرج عیـــــد و ...  غیــــر از رختِ نو "سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد "سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن ! "سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ "سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ ! "سین" پنجـم...
26 دی 1390

مه بود و مه

مه بود یه عصر سرد بهمن ماه خورشید میخواست بخوابه گرگ و میش... مه بود چشم چشم رو نمی دید آسمون هم نبود مثل یه کابوس... مه بود هیچ سایه ای رد نمیشد چیزی به نگاهم نمی خورد اما تنها نبودم... مه بود یه حضور رو حس میکردم عطر یه نفس آرومم میکرد انگار یه نگاه... مه بود دیگه نمیترسیدم می دونستم که تو با منی انگار زندم... مه بود ما با هم بودیم همو نمی دیدیم همو نمیشناختیم حتی همو صدا نکردیم حتی اسم همو نپرسیدیم اما عشق... مه بود من و تو یکی شدیم چشمای ما خیره به هم جایی که حتی نمی دیدیم جایی که حتی نمی دونستیم کسی هست اما احساس... مه بود اما دنیا دوباره زیبا بود زندگی دوباره جریان داشت دست من به سمت تو و دست تو... ...
8 آذر 1390